شب جشن تولد توی تمام اون شش هفت ساعت دلم مجددا برای دراز و همه مجردهای کانادا (پسرای ایرانی) سوخت

دوباره یاد این افتادم که میگفت ما رو به عنوان یه پسر مجرد ایرانی هیچ جا راه نمیدن و باید زن بگیریم تا ما رو هم یه جا دعوت کنن :(

نازی. درستم میگه من تو هیچ کدوم این مراسما ندیدم پسر مجرد دعوت کنن! بیچاره پسرای مجرد :(


داشتم میگفتم

مثلا من وسعم واقعا نمیکشه که همچین مهمونی ای رو برگزار کنم. خیلی هزینه بره (همون آجلیش خارح از توان منه) 

و اعتقادم اینه که وقتی نمیتونی یه چیزی رو در حد استاندارد خودت برگزار کنی همون بهتر که برگزار نکنی. وقتی خونه درست و حسابی نداری برای برگزاری یه چیزی، همون بهتر که اینکارو انجام ندی و خودت و بقیه رو اذیت نکنی.

و خب اینجا مهمونی هایی رفتیم که گفتن بعد شام بیاین. درسته خیلی خوش گذشته و صاحب مهمونی رو بعدها بیشتر از سابق دوست داشتم و کلا شام و ناهار و اینها زیاد مهم نیست. ولی استاندارد من بالاست!


خیلی این مراسم خوش گذشت.


بیتشر از هر مراسم دیگه خوش گذشت.

یه دلیلش این بود که احتمالا (احتمالا) کسانی که اومده بودن اونجا درس و دانشگاهشون تموم شده بود و یا دنبال کار بودن و یا کار داشتن میکردن و خب توی یه سطح دیگه ای بودن. دومیش خوب بودن و خیلی دقیق و اراسته و سالم و درست و حسابی و نظیف و تمیز و خوشگل بودن میزبان بود که اینقدر همه چی رو خوب اورگنایز کرده بود.

سومیش این بود که سه تا ادم بالای 35 سال میزبان بودن و واقعا از پس همه چی خوب براومدن.


واقعا بهم خوش گذشت! واقعا!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حقايقي جالب در مورد کشورهاي خارجي ... آپشن خودرو | گندم کار فروشگاه عینک ریبن با تخفیف زمستانه محققین مجمع منہاج الصادقین روندو Tom منتخب برترین کالاها Carolyn