کلا،

همه مون،

سعی کنیم از دور و برمون لذت ببریم.

یه وقتی میبینی دیگه کسی رو نمیبینی.

 

شب خواب مادربزرگم رو دیدم.

 

دیدم زنده هست

ولی اصلا مریض نیست.

 

یعنی کلا زنده هست.

 

یعنی اصلا قرار نبوده مرده باشه.

 

مریض هم نیست. سالمه.

 

 

بیدار که شدم گفتم آخ جون!

 

بعد نیم ساعت یادم اومد که مادربزرگم دو سال و خورده ای قبل (داره میشه دو سال و نیم) از دنیا رفت.

 

یادمه

 

یه بار جدی زنگ زده بوده روی اسکایپم، فکر کنم دو سه بار پشت هم زنگ زده بود ولی من گوشی رو برنداشته بودم چون داشتم کار میکردم توی خونه.

شب به وقت کانادا بود و روز به وقت ایران.

 

بعد اومدم دیدم کلی پیام داده روی تلگرم که کجایی؟

و روی اسکایپ زنگ زده (من واتس اپ نداشتم).

 

بدو بدو بهش زنگ زدم،

ریش داشت.

 

فکر کنم در حد 30 ثانیه یا شاید چهل ثانیه باهاش صحبت کردم،

و گفتم یه کاری دارم،

برم برمیگردم زنگ میزنم.

 

اون روز هیچوقت فکر نمیکردم اخرین بار باشه که میبینمش.

 

ولی الان خیلی وقت ازون موقع میگذره

و هنوز ندیدمش.

 

دارم از این کشور برای همیشه میرم (دو تا سفر به دو کشور مختلف دارم و بار اخریه که کانادا هستم) ولی موفق نشدیم توی مدت این سه سال هم رو ببینیم.

 

کلا زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه.

از بودن کنار هم لذت ببرین.

 

دلم برای مادربزرگم تنگ شده.

از 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی اماکن تاریخی و دیدنی اصفهان Monica وبلاگ تخصصی دانش آموزان کلاس نهم رعد اسید استئاریک خدمات ناخن الهام عسکری آرمان عدالت البرزبام سوالات درسی پایگاه خبری، فرهنگی اجتماعی نصرآبادنیوز تفکر وسواد رسانه ای