از خونه اولمون،

اومده بودیم خونه دوممون.

 

بابام هنوز کارگر بود ولی هنوز به سختی پول جمع میکرد که کتاب و رومه برای ما و خودش بخره.

 

و حسش خیلی خوب بود که ما همیشه رومه میخوندیم و کتاب.

 

زندگی ما خیلی بالا پایین داشته ولی واقعا ادمهای خوشحال و قانعی بودیم.

 

اون موقع ما رو توی مدرسه ده خودمون اسم ننوشتن.

به دلایل متعددی.

 

فرستادن محله ای که سه چهار تا محله بالاتر از محله ما بود.

 

هر روز حدود چندین کیلومتر پیاده میرفتیم تا برسیم به مدرسه مون.

 

ببام با ماشینمون ما رو میبرد میذاشت مردسه که انرژی مون ذخیره بشه.

معمولا برگشتنی خودمون برمیگشتیم گاهی هم میومد دنبالمون.

میومد تا میشد ماشین رو پر میکرد از بچه های مدرسه و میاورد توی خونه هاشون پیاده میکرد (مجانی) و بعد از کیلومترها ما میرسیدیم خونه مون، مثلا دو کیلومتر بعد از آخرین خونه، خونه ما بود.

 

سه تا رودخونه توی مسیر بود،

که اولی کم اب تر بود ولی توی زمستون خیلی پر آب و خطرناک میشد.

دومی از اول پاییز پر آب میشد،

 

و سومی از اول سال تا آخرش پر اب بود.

 

کنار اون پل هیچ پیاده رویی نداشت.

 

یعنی هر سه تا پل فقط و فقط یه راه اسفالت بودن،

که ما اینقدر صبر میکردیم، که همه اسکانیاها و ماشینها رد شن و بعدش خودمون میدوئیدیم به این ور پل.

 

ولی اون پل کوچیکه توی بهار و تابستون خیلی قشنگ میشد و میشد از روش پرید. توی بهار توی اردیبهشت سخت تر میشد چون اب روزدخونه ها بیشتر میشد ولی باز قشنگ بود.

 

ادامه داره.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دگمه | آنا جمشیدی Lisa پارسیان شعر گل پونه لوازم لوکس خانه پيام شهيد -وبگاه شهيد سيد علي سعادت ميرقديم پایگاه مقاومت بسیج خواهران ثاراللّه وب سایت اختصاصی و خدماتی گرگان(معرفی کسب و کار های گرگان) دلخوش ایام