البته "به شکل دردناکی ایرانی بودن" اشکان رو قبول ندارم. ما ایرانی هستیم مثل هر ملت دیگه ای. همین. همه جا بد داره خوب داره. دو روز زندگیه. قرار نیست به هم برچسب بزنیم.

 

فرودگاه آتاتورک، ساعت هشت و نیم صبح:

حدود صد نفر آدم داغون، ایرانی و افغان و عراقی و مصری و سوری و سومالی و جاهای دیگه دنیا، که هر مسافر و عابر دیگه ای، از سر و روی تک تکمون می تونست حدس بزنه که کی هستیم و چی هستیم، با چهره های نگران و ذهن ِ پُر از سوال ِ بی جواب، چشم تو چشم هم دوختیم تا آخرین ساعات زندگی چندین سال و ماه و روز تموم بشه و برسیم جایی که قراره کلنگ زندگی تازه رو تو خاکش بکوبیم!

آدم هایی بودیم با وضعیت وخیم جسمی و روحی-روانی. سوری ِ گلوله خوره. افغان ِ چاقو خورده. عراقی شلاق خورده. ایرانی ِ …!. زنی چهل و اندی ساله، که شبیه پیرزنی هفتاد ساله بود. از ساعت 3 صبح که فرودگاه بودم، رو یه نیم کت با یه ساک دستی کوچیک، تک و تنها نشسته بود و اشک میریخت تا خود شیکاگو. اونورتر، زنی پای رفتن، پایی که دیگه پا و نا نداشت برای رفتن، برای دوباره شروع کردن، داشت التماس شوهرش رو میکرد که دیگه نمیتونه از صفر شروع کنه. میخواست بمونند همین ترکیه. همه مدت داشت بدبختی شش سال آوارگی و آزگار بودنش رو تعریف می کرد. اینکه بچه سه ساله اش تازه همبازی پیدا کرده بود. یه آقایی بود بهش وحی شده بود که ماموران وزارت اطلاعات ایران، همین دور و برا همیشه میگردن، پناهجوها رو میگیرن و میندازن تو گونی و برشون میگردونند ایران. یه خانواده مسیحی بودند، خانم ِ  همه مدت داشت با همه خاندانشون خدافظی می کرد. سفارش میگرفت و سفارش میکرد. آخرین نفر رو مامان جون صدا می کرد، گفت عزیزم نگران نباش. سال دیگه همین موقع ها، به محض اینکه گرین کارت رو بگیریم، برای نوروز برمیگردیم پیشتون. یه خانمی بود با دوتا پسربچه سیزده و چهارده ساله. همه مدت داشت به همه میگفت داریم میریم همونجا که کاکتوس داره اندازه شترمرغ. آقایی بود شدیدا فعال ی. سابقه اش رو پرسیدم، گفت احمد باطبی تو اد لیست فیس بوکم هست! بیست ثانیه بیشتر کنارش نبودم. آقای دیگه ای بود شدیدا ایرانی. فروهر گردنش بود با یه مچ بند سبز دستش. هر دختر و زن مسافر خارجی که رد میشد میگفت: بُکُنمت! یه پسر افغان بود که اتفاقا مدیکال همکلاس بودیم، بهش گفت نگو یهو همه مون رو نگه میدارن ترکیه دوباره! آقاهه برگشت گفت زبون منو که نمیفهمند. اینها رو فقط باید کَرد! به شدت غلیظ. هر آن فکر میکردم از شدت شهوت ممکنه حمله کنه به کسی کنه. آهان، همین پسر افغان کلا 180 دلار پول تو جیبش بود داشت میرفت امریکا. داشت میرفت نیوجرزی. گفت از شانس ما سیل اومد خرابه شد اون شهر. فردا به ما میگن برید درستش کنید. یه خانم ِ دیگه بود موهای هفت رنگ. تی شرت کوتاه تا بالای بند ناف با یه پوتین تا بالای زانو، که آقا پسر بهایی که مثل بلبل با مسافرای دیگه و یا سایرین انگلیسی صحبت میکرد رو ی خطاب میکرد که داره پُز زبان بلد بودنش رو میده. حالا اینها خانواده ای بودند به شدت با اخلاق و مودب. آهان، همون آقاهه که میخواست ترتیب همه زنها و دخترهایی که میدید رو بده، میگفت من نمی دونم امریکا این عرب های وحشی رو چرا راه میده؟ بعد یه جا هم برگشت به پسر افغان گفت تو دیگه داری کجا میری. ایران که برای شما امریکاست. چند تا خانواده مسیحی و بهایی بودند به شدت محترم. خانواده عرب هایی هم که بودند بسیار خوب و محترم بودند. رفتار و فرهنگی که اصلا جهان سومی نبود.

خلاصه همه ما، به شکل بسیار دردناکی ایرانی هستیم.


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : ایرانی ,همین ,افغان ,خانواده ,میکرد ,بودند ,داشت میرفت ,خانواده مسیحی ,ایرانی هستیم ,ایرانی بودن ,دردناکی ایرانی
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت نظافتی ماه روشن - نظافت در کرج برندکده خوشمزه ترین مزه ها George Phillip درب و چهار چوب ABS wikiche4